این پست به خواندنش می ارزد
یا رب از دل، مشرق نور هدایت کن مرا . از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ . شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حُباب . موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردی های حرص . خانه دار گوشه چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچه دست فناء؟ . زندۀ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی .آتشین رفتار، چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشه تنهاییم . از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
گزاره اول: فلانی از خجالت آب شد» این یک ضرب المثل است برای نشان دادن آثار خجالت و شرمندگی در انسان ها.
اما انگار تبعات شرمساری برای آدم های مسئولیت پذیر، کمی فراتر از آب شدن است. به همین دلیل بعضی ها گفته اند: خجالت، انسان را زنده زنده در خاک می کند و اسید نابودی بر جسدش می پاشد.
گزارۀ دوم: موج و حباب، دو پدیده و معلول هستند که از سه جهت با هم مشترک و مساوی اند و از یک جهت با هم تفاوت دارند. وجه اشتراکشان اینهاست:
هردو برآیندِ آبند،.
هردو در آبند.
هر دو برآبند.
اما تفاوت آن ها در این است که حباب با همۀ کوچکی و بی مقداری اش، به شدت، خودآرا، خودگرا و دنیاگراست. ولی موج با همۀ اوج و ارتفاعش، به شدت خودگریز و دنیاستیز است. حباب با همۀ ضعفی که دارد در حال خانه آرایی و خودآرایی خویش است اما موج، نه تنها خـانه ای برای خود نمی سازد، بلکه در حرکتی شتابان، به سمت فنا پیش می رود و در مسیر حرکتش هر مانعی را درهم می شکند.
گزارۀ سوم: جناب صائب در بیت دوم این غزل به گونه ای مفهومی از خجالت زدگی خود با خدا حرف می زند و در بیت سوم، دو پدیدۀ موج و حباب را با برداشتی عارفانه به تصویر کشیده و از خدا می خواهد که خاصیت موج را به او ارزانی فرماید.
معناسازی بقیۀ تعابیر این غزل از جمله: سرمه شدن، حریص بودن، قناعت ورزی و رفتار آتش گونۀ اشک و. به عهدۀ خودتون. بررسی کنید و لذتش را ببرید.
پ.ن: غزل از جناب صائب است
درباره این سایت