خوب  که نگاه می کنم می بینم یادداشت های این وبلاگ خیلی وقت است که از رنگ و لعاب افتاده و نوشته هایش بوی کهنگی گرفته است! می بینم که طعم لغاتش نامطبوع، مزۀ واژگانش تلخ و قد و قوارۀ بسته بندی اش غیر استاندارد شده و خلاصه از چهارستون ردیف و قافیۀ این وبلاگ دارد بوی کپَک و ترشیدگی و گندیدگی فوران می کند! :(

باور کنید، شکسته نفسی نمی کنم. اما وضعیت نوشته هام آن قدر افتضاح شده که همین دیروز یک پاراگراف مضره اش را محترمانه با تیغ قانون جراحی فرمودند و بعید نیست که عنقریب کل وبلاگ را به جرم شگی و تشویش اذهان عمومی مهر و موم بفرمایند.

 

امروز بعد از دوسال و اندی رفته بودم از وبلاگ قبلی ام دلجویی کنم. حقیقتاً به این نتیجه رسیدم که بعضی از یادداشت های اون وبلاگِ متروکه بعد از چهارپنج سال هنوز تازه و با طراوت است و هنوز می تواند مفید و کارآمد باشد. صفحه مالکیت معنوی اش را باز کردم. دیدم هنوز دست به خیراتش کریمانه است. صفحه صفحه، جمله جمله، بیت بیت و حتی از پاسخ به کامنت هایش هم خلق الله دارند برداشت می کنند! در حالیکه از باغ الرقیم غیر از چند محصول معدود، میوۀ دیگری برداشت نمی شود. و این یعنی درجا زدن، یعنی ایستایی، یعنی هشدار، یعنی خسران مبین :( 

به نظرم برای رهایی از این خجالت باید بروم بمیرم . فقط چندچیز است که احتمالاً قبل از مردن باید بنویسم. اگر برسم.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها