نمی دانم چرا، اما هر بار سفر اربعین نصیبم می شود، وقتم را، زبانم را، رفتارم را و برنامه ام را طوری تنظیم می کنم و از فرصت هایم جوری بهره می گیرم که گویی آخرین سفر زیارتی ام به کربلا و نجف و کاظمین و سامرا هست. یعنی آن قدر در معاشرت هایم دقت می کنم و آن قدر در برخورد با پدیده ها و روزمره های سفر، آداب نگه می دارم که گویی قرار است راه را برای همیشه به روی ما ببندند و توفیق زیارت ائمه اطهار علیهم السلام در این دیار را از ما بگیرند. به همین دلیل سعی می کنم نگاهم را به حرم، به زیارت، به خادمین، به زائران، به راننده های مسیر، به مغازه داران، به موکب داران، به خبرنگاران، به شیعیان غیر ایرانی و به ن و مردان و خانواده های روستایی عراق تقویت کنم و رابطه ام را با آن ها نزدیک تر و صمیمی تر کنم تا اگر خدای ناکرده چنین اتفاقی افتاد، شرمندۀ اوقات تلف شده ام نباشم و خاطرۀ ناخوشایندی از خودم و رفتارم به عنوان یک فرد شیعۀ ایرانی در ذهن دیگران باقی نگذارم.

و اما، امسال در سفر اربعین مبهوت رفتار یک رانندۀ عراقی بودم که زائران ایرانی را با وسیلۀ نقلیه اش مجانی از نجف به سامرا و کاظمین می برد. برایم سئوال بود که مگر این آقا چقدر درآمد دارد که خودش و  سرمایه اش را تا دوهفتۀ پی در پی وقف این کار می کند؟ کنجکاو شدم و بالاخره فهمیدم که ایشان از مال دنیا، فقط یک خانۀ محقر روستایی نزدیک کاظمین دارد و یک دستگاه ون که با آن مسافر کشی می کند! و فهمیدم که در این دوهفته، زائران را بی آن که بدانند، در مسیر بازگشت به نجف به صرف شام در خانه اش پذیرایی می کند. اما جالب این که فهمیدم پدر و برادران این رانندۀ عزیز در انتفاضۀ عراق و پسر بزرگش هم در جنگ با داعش شهید شده اند!

این جا بود که از خودم و از غفلت هایم متأسف شدم و به آقا مُجیب عزیز، به خانواده اش، به زندگی ساده و مؤمنانه اش، به عقیده اش، به عزم و اراده و اخلاصش، به امام شناسی و شیعه بودنش غبطه خوردم! و همین جا بود که شدیداً احساس تهی دستی کردم و خودم را در مقایسه با آقا مجیب بسی عقب مانده و بی توفیق دیدم.

 

+ ماه ربیعتان بهاری و ربیع عمرتان عاشورایی باد.

 

 

پ.ن:

  1.  پناه بر خدا از آتش فتنه های جدید که باز هم عراق و لبنان و سوریه را نشانه رفته است.
  2. تضمینی نیست که مقصد بعدی فتنه ها جمهوری اسلامی نباشد.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها