از دیروز دغدغه داشتم تا کارها را جوری راست و ریست کنم که امروز به مراسم تشییع شهدا برسم. راستش خیلی این در و اون در زدم و بالاخره بخشی از کارهای قبل از ظهرم را که اولویت چندانی نداشت، به هفتۀ بعد موکول کردم. فقط مانده بود کار آقای میرایی که از دو هفتۀ پیش برای ساعت 11 امروز تنظیم کرده بودیم. ایشان باید از کرمانشاه می آمد. به همین دلیل تغییر زمانش ممکن نبود.

 بعد از نماز صبح به ذهنم رسید که کار آقای میرایی را با یک ساعت زودتر به دفتر یکی از همکارانم که حوالی خیابان آزادی بود، منتقل کنم تا از آنجا راحت به مراسم شهدا برسم. با این تصمیم دست به کار شدم و قبل از هرچیز از خود شهیدان مدد جستم تا نظر کنند و از فیض حضور در مراسمشان محروم نشوم. هرچند که معتقدم وجدان کاری و رعایت حق الناس، جزئی از فرهنگ شهیدان است و اولویت همیشگی آنها. اما، شخصاً دوست داشتم در کنار خدمت و خوش قولی و نظم، از استشمام بوی معطر شهیدان هم در فضای آفت زدۀ این روزها بی نصیب نباشم. همان بویی که رائحۀ عزت و ایثار و مقاومت از آن می تراود و پیام آزادگی و سرافرازی را به نسل امروز ارمغان می بخشد. چیزی که در عصر خودباختگی فرهنگی و در روزگار وادادگی ی، شدیداً به آن نیازمندیم.

ساعت 8 صبح آقای میرایی از ترمینال غرب تماس گرفت و گفت که خیابان انقلاب و اطراف دانشگاه تهران به خاطر مراسم تشییع شهدا مسدود است و امکان دارد نتواند به موقع خودش را به محل کار بنده برساند. خواست عذرخواهی کند و دو سه ساعتی قرارش را به تعویق بیندازم. بی معطلی بهش گفتم: صبحانه خوردی؟ گفت نه، صبحانه مهم نیست! گفتم کرمانشاهی ها به خوردن صبحانۀ مفصل عادت دارند. پس تا صبحانه را نوش جان کنی. برنامه را جوری برایت ردیف می کنم که ان شاءالله دقیقه ای هم معطل و سرگردان نشوی و زود تر از آنچه فکر می کردی به کارهایت برسی! 

توسل به شهیدان کارها را جفت و جور کرد و خوشبختانه نیم ساعت بعد با آقای میرایی تماس گرفتم و راهنماییش کردم به محل جدید بیاید. جایی که نه مسیر پر ترافیک داشت و نه خیابانش مسدود بود. جایی در خیابان آزادی و نزدیک به ترمینال غرب!

از ساعت 9:30 تا 10:30 کار ایشان انجام شد و بنده هم با مدد شهیدان به فیض مشایعت شان نائل آمدم. همین که چشمم به تابوت شهیدان افتاد، سلامی از عمق جان نثارشان کردم و در حضورشان میثاقی دوباره بستم.و خواستم یاری ام کنند تا در خط بیداری و دین باوری از نفس نیفتم و پاسدار حرمت خونشان باشیم.

 

+ به پاس عنایت شهیدان، بعد از مراسم تشییع، یک جزء قرآن به روح مطهرشان هدیه کردم.

 

 

پ.ن: این یادداشت را نه به قصد انتشار، بلکه فقط برای یادگار در دفتر خاطراتم نوشته بودم. به همین دلیل کمی محاوره ای و ویرایش نشده است. لطفاً به بزرگواری خودتون ببخشید.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها